نام او را همراه با شهادت از روی سنگ قبر به خاطر میسپارم و تولدی از روی مزار بـه مـن لبخند می زند اسماعیل در نهم خرداد ماه سال ١٣١٤ در تبریز به دنیا آمد و همراه با کار و تلاش و تحمل رنج و سختی روزگار بزرگ شد. از میان تاریخ ولادتش گریزی به گوشه ی دیگر سنگ قبر میزنم که بوی شهادت میدهد و عجیب کربلا را به خاطر می آورد نمیدانم تبریز تا اندیمشک چقدر فاصله دارد اما خوب میدانم خیلی مردی و غیرت میخواهد که این همه راه را به عشق اسلام طی کنی تا سرانجام گلولهها میزبان تن خاکی ات شوند.
اسماعیل از تبار مردانی بود که خود را به قربانگاه عشق سپرده بودند و در دلشان جز محبت روی دوست ،چیز دیگری نبود از آن زمان که ازدواج کرد، دستانش با کسب و کار آشنایی یافت و هر روز که به خانه می آمد بوی رزق حلال از اطراف نگاهش پیدا بود. آن زمان که فرزندانش به دنیا آمدند، عشق را در هوای زندگی دید و فهمید و دستانش به شکرگزاری خو گرفت؛ چرا که تمام آنچه داشت و نداشت را محبتی از جانب خداوند می دانست آن روزها که قیام خونین مردم در دل خیابانهای تبریز چون سیل پیش می رفت و کاخ ستمگران را ویران میکرد، به اقیانوس مـردم ولایت مدار پیوست و به فرمان امام خمینی لبیک گفت و تا پیروزی نهایی در برابر مأموران رژیم ایستاد. دو پسر و یک دختر داشت که هر روز به آینده ی آنان فکــر میکرد و دلش میخواست در هوای میهن اسلامی قد بکشند و روزهای آزادی را در خیابانها نظاره گر باشند. برای یاری اسلام قدم در میدان انقلاب نهاد و آن روزها که پیروزی سایه ی روشن خود را بر سر مردم ایران اسلامی انداخته بود، وارد بسیج
مسجد امام خمینی شد تا دوباره غیرت و مردی را بر سینه ی جبههها رقم بزند. آغاز جنگ تحمیلی همان بود و رفتن اسماعیل همان حتی اندکی درنگ نکرد تا نگاه معصومانه ی کودکانش او را از راه عشق بازدارد بلکه با دلی سرشار از نور الهی به سوی راهی رفت که سراسر ایمان و اعتقاد بود اسماعیل راننده ی تریلی بود و دستی به فرمان داشت. آن زمان که جبههها در تأمین لوازم ضروری خود با مشکل مواجه بودند، چرخهای تریلی را به سوی جنوب به حرکت درآورد و بار معرفـت را بـر پشت ماشین انبار کرد تا یاری دهنده ی خاکریزهای خونین جهاد باشد. دو بار به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و آخرین باری که وداع کرد و رفت، به سال ١٣٦٥ بود. خود را به جاده ی اندیمشک زد در حالی که تیر و گلوله از هر سو میبارید.
تریلی در دید دشمن قرار داشت و خمپاره از پشت خمپاره میبارید تا آن را از حرکت بیندازد. اسماعیل مصمّم بود تا بار مورد نیاز جبهه را خیلی زود به رزمندهها برساند تا خاکریزهای جهاد قرین فتح و ظفر شود.
اندیمشک زیر بمباران دشمن داشت روزهای سختی را پشت سر میگذاشت و اسماعیل بدون توجه به بارش تیرها به راه خود ادامه میداد. سرانجام تیری از کمان دشمنی و عداوت برجست و سینه ی اسماعیل را نشانه گرفت خونریزی چنان شدید بود که حتی مجال رسیدن به بیمارستان را نیز نیافت و همانجا به شهادت رسید اسماعیل شهید شد تا مسیر غیرت و مردی همچنان استوار بماند.